۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

آقای خامنه ای، از تاریخ عبرت بگیرید پیش از آن که سرگذشت شما نیز به عبرت های تاریخ افزوده شود!


سلام آقای خامنه ای،
میدانم هیچ گاه این نامه را نخواهید خواند، اما باز می نویسم!
 وقتی نامه پانزدهم نوری زاد به شما را خواندم و استمدادش از علما و شخصیت های سرشناس را دیدم، بر من مثل روز روشن بود که به جز دو سه نفرشان، باقی نامه ای نخواهند نوشت. چرا که شجاعت نداشته بسیاری شان، سال هاست بر هم نسلان من مشخص شده است. اما نمی توانم مراتب خوشحالی خود را از ابتکار شخصی که همچون حر، چشمانش به حقیقت باز شده است، پنهان نمایم و شجاعتش را هم تحسین نکنم. خوب می دانم که نوری زاد بهتر از هر کسی میداند چه کسانی دعوتش را اجابت خواهند کرد. و خوب میدانم که این دعوتش، نه از سر استیصال، بلکه از روی اتمام حجت با کسانی بود که بنا بر مقتضیات جایگاهشان، نباید در برابر فلاکت و بدبختی که کشور را گرفته و در برابر آینده تیره ایران و ایرانی خاموش باشند. 

آقای خامنه ای،
بنده هیچگاه شما را رهبر خودم ندانسته ام، چرا که نه به وجود جایگاه رهبری اعتقادی دارم و نه به شخص شما اعتمادی و دیگر این که، نه هیچ نقشی در انتخاب شما داشته ام و نه هیچ ابزاری برای نظارت، انتقاد و اعتراض به شما و عملکردتان برایم در چهارچوب حکومت شما در نظر گرفته شده است. همچنین هیچ گاه فکر نمیکردم که روزی باشد که بخواهم شما را مخاطب نوشته ام بدانم و برای تان نامه بنویسم. چون که میدانم نه به دست شما خواهد رسید و نه آن را خواهید خواهند. به فرض محال هم  که به دست تان برسد و آن را نیز بخوانید، تاثیری بر شما نخواهد داشت. چرا که میدانم ذهن مطلق اندیش شما که در سایه قدرت مطلقه ای که برای خود مفروض داشته اید، نه محلی از اعراب برای شنیدن حرف های یک شهروند عادی ایرانی برای تان باقی گذاشته و نه جایی برای تفکر در حرف های یک معترض به عملکرد شما در مقام رهبری. شما خواسته های چند میلیون شهروندی را که در عصر 25 خرداد 88، بصورت یکپارچه به خیابان ها آمدند را نشنیدید، چه برسد به یک تن از آن خس و خاشاک!
حتما  این سئوال پیش خواهد آمد که پس این نامه را برای چه کسی مینویسم، و چه سودی در نوشتن و خواندن نامه ای که مخاطبش آن را  نخواهد خواند و هیچ امیدی نیز در تاثیر بر مخاطبش نمیتوان متصور شد، خواهد بود. پاسخ من این است ، که این نامه را برای شما می نویسم، یعنی فرض میکنم که شما در برابرم نشسته اید و به حرف هایم گوش میکنید، اما برایم مهم آن است که هموطنان دیگرم، حرف های من به شما را بشنوند. یعنی شما، تنها یک مخاطب فرضی برای من هستید، مخاطبین اصلی من، خوانندگان این نامه هستند. چرا که باور دارم اگر هر کدام از شهروندان ایرانی که بتواند دعوت نوری زاد را لبیک بگویند و نامه ای به شما بنویسند، جنب و جوشی در جامعه برخواهد انگیخت که حسن اولش، در شکستن قداستی است شما و اعوان و انصارتان، به مدد پول های نفت و دستگاه عریض و طویل استحمار خلق و به هزینه جیب مردم، هر روزه میخواهید برای خودتان بسازید. قداستی که شما را در مقام جانشینی ولی عصر، پیامبر و حتی جانشین خدا بر زمین می نشاند تا پایه های قدرت شما، بیش از پیش، سوار بر باورهای مردم عادی باشد.
 حسن دوم این کار، در آن خواهد بود که مردم بدانند که به انتظار اعتراض علمایی نشستن که فجیع ترین صحنه های کشته شدن مسلمانان معترض را دیدند، خبر تجاوز به زندانی ها در زندان های شما را شنیدند، و فروپاشی اجتماعی، سیاسی ایران را هر روز می بینند، ولی لام تا کام از دهانشان بیرون نمی آید، کاری عبث و بیهوده است. راه دور نمیروم و از علمایی که رزق و روزی شان به مدح و ثنای شما وابسته است، حرفی نمیزنم. از همین علما و شخصیت های اصلاح طلب مدعو نامه نوری زاد مثال میزنم که پس از دستگیری موسوی و کروبی، کمترین انتظار از آن ها، بست نشینی در اماکن متبرکه بود تا به سیاق علمای عصر مشروطه، از حرف حق دفاع کنند. حسن نوشتن نامه به شما، شاید این باشد که مردم بدانند خود باید کاری بکنند، و گرنه به انتظار حرکت آنانی نشستن که نه جرات اعتراض دارند و نه اراده اش را، برای آنان، ثمری نخواهد داشت.
حسن سوم نگارش نامه به شما، آن می باشد که شما را در پیشگاه ملت، در جایگاه مسئول سیه روزی ملت مینشاند. شاید کسان بیشتری آگاه شوند که مسئول روزگار سیاهی که بر طبقات مختلف مردم می رود، شخص سید علی خامنه ای و جایگاه رهبری است. خوبی جنبش سبز آن بود که  دیگر شعبده بازی های شما، همچون نمایشی که پس از فاجعه کوی دانشگاه در 18 تیر 78 به راه انداختید و دم از جریحه دار شدن قلب تان زدید، و یا آن ادعا که قتل های زنجیره ای را به ایادی اسراییل و آمریکا نسبت دادید، خریدار کمتری دارد. چرا که مردم به خوبی خطبه خون شما در 29 خرداد 88 که فرمان قتل معترضین را به صراحت در برابر چشم میلیون ها ببینده تلویزیونی دادید، را به یاد دارند.  جنبش نامه نگاری به شما، نیز میتواند یاد آوری بر ما باشد که بدانیم در پس تمام فلاکت هایی که کشوررا فرا گرفته، شخص شما قرار دارید. 
می دانی آقای خامنه ای، با تمام دشمنی که با شما دارم، از شما متنفر نیستم. چرا که به این باور رسیده ام، قدرت مطلقه، انسان ها را مسخ میکند. شما، همچون تمام دیکتاتورهای دیگر، مسخر شیطان قدرت شده اید. نه چشمان تان بر واقعیت آنچه بر سر مملکت آورده اید، بیناست و نه گوش شنوایی دارید که به جز مدح و ثنای شما را بشنود. قدرت چشم های تان را مست و تملق گوش های تان را بدعادت کرده است. آقای خامنه ای، گاهی نه تنها از شما متنفر نیستم، بلکه برای تان حس ترحم هم دارم.  هم برای سرنوشت غم انگیزی که چون سایر دیکتاتورها در انتظارتان هست و هم نسبت به تنهایی و عزلتی که در آن محصور هستید. چرا که می دانم قدرت مطلقه با آدم کاری میکند که دیگر به هیچ کس اعتمادی ندارد. همه را دشمن خود می داند. بی دلیل نیست که شما از واژه دشمن به کرات در حرف های تان استفاده میکنید. ذهن شما، به علت تنهایی غیر قابل تحملی که محصول قدرت مطلقه است " دیگری پریش" شده است.  همه را به دید دشمنانی می بینید که میخواهند سر به تن شما نباشد. همین جاست که سقوط انسانیت به دیکتاتوری شروع می شود. بسیاری از دیکتاتورها، قبل از رسیدن به قدرت مطلقه، انسان های قابل احترامی بوده اند که به خاطر آرمانی که داشته اند، مجاهدت میکردند، اما همین که به قدرت مطلقه رسیدند، دیگر آزاد نبودند، بلکه اسیری بودند در کام میل به قدرت بیشتر. زندگی شخصی آن ها را اگر مطالعه کرده باشید، واقف خواهید شد که شدیدا انسان های تنهایی بودند و حتی از قوم و خویش نزدیکشان نیز، وفای چندانی ندیدند. این همان آغاز سقوط است. قدرت مرکبی می خواهد عنان گسیخته! که به هر سمت خواست براندش و عاقبتی بر آن نیست جز سقوط به ته دره. نکته عجیب آن جاست که این سقوط به میل و ارده خود دیکتاتورها  شکل میگرد و فریاد ناصحان و مشفقان نیز در بیشتر اوقات، سزایی جز داغ و درفش ندارد. مثال بسیار روشنش، خود شما می باشید و  دفاع جانانه ای که از رییس دولت کودتایی به بهای سنگین از دست دادن اعتبارتان نزد ملت کردید. آن روز شما به این می اندیشید که احمدی نژاد، گزینه کم خطرتری برای سلطنت شماست. هر چه شما بگویید، اوامرتان را اجرا خواهد کرد. حتی به صراحت گفتید که نظرتان به احمدی نژاد نزدیک تر است. اما شما از یک نکته غفلت کرده بودید و آن این که قدرت تنها یک مرکب ندارد. همانگونه که قدرت سوار بر شما شد و شما را مسخر خویش گردانید، بر دیگران نیز می تواند سوار شود. زمان تاختش بر دیگران زمانی خواهد بود که شما به دلیل اشتباهات شخصی تان، در برابر مرکب دیگر قدرت، در مقام ضعف گرفتار آیید. مقام عظمی ولایت و صاحب قدرت مطلقه، به چنان زبونی گرفتار می آید که مجبور است که احمدی نژاد و تیمش را، همچون خاری در گلو، تحمل کند! چرا که میداند پس دادن این خار، مستلزم شکستن قداستی است که شبانه روز برای قامت خود دوخته است. خود اما بهتر از هر کس دیگری میدانید که این قداست دوزی، به نقاشی بر آب رونده می ماند. اثرش رفتنی است، آن چه می ماند جوهری است که مصرف شده و زحمت بی نتیجه ای که نقاشش برده!
آقای خامنه ای، ذهن مرز نمی شناسد. بسیار چیزهایی ذهن ما می سازد که در عالم واقع امکان وجود ندارد. وقتی اسیر قدرت می شوی، خیال برت میدارد که می توانی بسیار کارهای ناشدنی بکنی، و آنچنان گرم خیال و رویای خود می شوی، که دیگر عالم واقع برایت غریبه و آزار دهنده می شود. عالم واقع  پر می شود از دشمن، شیطان، فتنه، انحراف و تو می مانی تنهای تنها. در واقع کاری که قدرت مطلقه میکند، آن است که صاحب قدرت را زندانی خیال و رویا میکند. مثالش خود شما! فکر میکنید که ولی امر مسلمین جهان هستید، اما خبر ندارید، یا خود را به بی خبری زده اید، که کشورهای اسلامی، همه برای مبارزه با بلندپروازی های شما، متحد شده اند. فکر میکنید ولی امر مسلمین جهان هستید، اما اهل سنت ایران، از داشتن یک مسجد در دارالخلافه شما محروم هستند. فکر میکنید ولی امر مسلمین جهان هستید، اما مردم مسلمانی که هر روز توسط هم پیمان شما در سوریه کشته می شوند، شما را در قامت شریک جانی می بینند. مثال دیگر از اوهام شما آن که فکر میکنید جزو کشورهای قدرتمند جهان شده اید، لابد به موشک ها و بمب های داشته و نداشته خود می بالید، اما حتی جسارت اعتراض جدی به لشکر کشی عربستان به بحرین را ندارید! فکر میکنید که جزو ابر قدرت های دنیا شده اید، اما نمی بینید که مردم تان، برای برداشتن مقدار جزیی سهمیه یارانه اشان، از شب قبل در صف عابر بانک ها، نوبت میگیرند. خیال برتان داشته که با داشتن بمب و موشک، ابر قدرت می شوید، اما بر این چشم پوشیده اید که شوروی، با داشتن هزاران برابر بمب های مخرب تر و موشک های پیش رفته تر، چگونه فروپاشید. سرمایه ملی ایرانیان را به تاراج می برید تا عدالت اسلامی را در کشورهای دیگر با حمایت از تروریسم بگسترانید، و عاقبت هم این می شود که حماس، عزیز دردانه اتان، به گروه سازمان آزادیبخش فلسطین ملحق می شود. شما خیال میکنید که با برگزاری یک کنفرانس، می توانید موفقیت محمود عباس در نشست سران جهان را تخریب کنید، اما نمی بینید که میلیاردها دلار سرمایه گذاری تان در سوریه و لبنان و نوار غزه، دارد به باد می رود. خیال میکنید که پاک ترین حکومت تاریخ را دارید رهبری میکنید، اما در واقعیت، هزاران هزار میلیارد تومان، از جیب ملت و در طی سلطنت شما، توسط باندهای مافیایی به یغما می رود. فکر میکنید سپاهیانی دارید که برای جنگ با هر ابرقدرتی از جان شسته اند و آماده نبردند، اما واقعیت را نمی بینید که صدها بندرگاه، مبدا ورود اجناس قاچاق سپاهیانی است که فسادشان همه جا را گرفته است و آنچنان تن شان از پول های حرام فربه شده، که در روز روشن، قرارگاه موشکی تان منفجر میشود، و کسی هم پاسخگو نیست!
آقای خامنه ای، بی دلیل نیست که همه دیکتاتورها، بیش از همه به نیروهای امنیتی و نظامی تکیه میکنند.  چرا که فکر میکنند ذهنی که شکل داده شده باشد که فقط فرمان بپذیرد، وفادار ترین نیروهاست. اما نمی دانید که چنین اذهانی فرمان از قدرت میگیرند نه صاحب قدرت. تازه صاحب قدرت نیز شما نیستید آقای خامنه ای! چرا که قدرت پوشالی شما، به همراهی همان نیروهای امنیتی و نظامی وابسته است. عملا شما یک مهره هستید برای آن ها، نه آن که آن ها برای شما مهره باشند. دیر یا زود، تقابل آن ها با اوامرتان را خواهید دید، همان طوری که تقابل دولت نور چشمی تان را دیدید.
آقای خامنه ای، من امیدی به تغییر در شما ندارم، اما این ها را می گویم تا بدانید و بدانند که استمرار ولایت شما بر سبک و سیاق سابق، تنها نتیجه اش، فروپاشی سیاسی، اجتماعی یک واحد سرزمینی به نام ایران است. عقده های تعلق شهروندان به این واحد سرزمینی، در ولایت شما، هر روز بیش از پیش بریده می شود. به حقوق انسانی و شهروندی یکی بخاطر مذهبش، دیگری بخاطر زبانش، و آن دیگری بخاطر فکر و اندیشه اش تعرض می شود. بیکاری و گشنگی همه جا را گرفته، کارخانجات یکی پس از دیگری ورشکست می شوند. امنیتی در بازار سرمایه وجود ندارد. در عرصه جهانی، روز به روز بیشتر، منزوی تر می شویم. آمار مهاجرت نخبه های مملکت، هر روز بیش از پیش می شود. اخلاق در جامعه هر روز سست تر، رشوه هر روز گسترده تر، فساد مالی و اختلاس هر روز افسار گسیخته تر! این است نتیجه واقعی ولایت شما!!! نه خیالات خام تان که هر روز از منابر و بلندگوها و رسانه ها برای مردم پخش میکنید.
آقای خامنه ای، بدانید و آگاه باشید که دیر یا زود، خواهید مرد. شانس بیاورید مرگ تان زودتر از سقوط تان باشد وگرنه مرگ دردآوری همچون مرگ قذافی، چندان دور از انتظار برای تان نیست. مرگی که قذافی آن را استبداد جمعی می دانست و از آن هراسان بود. شاید شما هم هر شب، قبل از خواب، به چنین کابوس می اندیشید. اما بدانید که اگر مرگ تان زودتر از سقوط تان رقم نخورد، فراری از وعده تاریخ نیست. ای کاش از سرگذشت دیکتاتورهای دیگر، و سرگذشت سرزمین هایشان پس از آن ها، درس بگیرید، سریع تر این قدرت مطلقه را ملغی کنید، حکومت تان را از سیکل بسته رهبری، باز کنید. همه ارکان قدرت را به رای و نظارت مردم استوار گردانید و امور را به عاقلان بسپارید، و گرنه ترسم آن است که جنگ احتمالی که در پیش است، هزاران ایرانی را در آتش نادانی  و نابخردی شما و کارهایتان بسوزاند. 
آقای خامنه ای، از تاریخ عبرت بگیرید پیش از آن که سرگذشت شما نیز به عبرت های تاریخ افزوده شود!


۱۳۹۰ آذر ۱۰, پنجشنبه

چرا جمهوری اسلامی به بحران تسخیر سفارت انگلستان نیاز داشت؟


کمتر ناظر امور سیاسی ایران وجود دارد که اعتقاد داشته باشد تسخیر سفارت انگلستان توسط شاخه دانشجویی سپاه در دانشگاه ها، خود جوش بوده باشد و توسط مقامات اصلی قدرت در ایران سازماندهی نشده باشد. پذیرفتن چنین واقعیت ملموسی که جای شک و شبهه چندانی ندارد، این سئوال را مطرح خواهد کرد که هدف از این کار چه بوده است؟ و چرا سفارت انگلیس انتخاب چنین حرکتی بوده است.
یافتن پاسخ به این سئوال، از آن جهت مهم است که بتوان شرایط واقعی حکومت جمهوری اسلامی را درک کرد و بتوان آینده تحولات را پیش بینی نمود. نگارنده اعتقاد دارد که یک پاسخ یگانه نمیتواند توجیه کننده چنین اقدامی باشد و باید طیفی از مسایل را با هم دید که منتج به مجموعه ای از انگیزه ها برای ارتکاب چنین حرکتی خواهد شد. برای آن که انگیزه های ممکن را بیابیم، ناگریزیم نگاهی به شرایط ماقبل  از این اقدام داشته باشیم.
1-     تحریم اقتصادی:
پس از مطرح شدن گزارش آژانس بین المللی اتمی، ناگهان فشار بی سابقه ای علیه ایران ایجاد شد. این که در پس گزارش رسمی آژانس چه اطلاعات محرمانه ای از پیشرفت برنامه ای اتمی ایران وجود داشته است، بر ناظران عمومی سرپوشیده است. اما بی گمان، علاوه بر اطلاعات مندرج در گزارش رسمی آژانس، اطلاعات محرمانه ای از پیشرفت برنامه اتمی ایران بدست سرویس های اطلاعاتی کشورهای ذی نفوذ در عرصه بین المللی رسیده که چنین واکنش ناگهانی را سبب شده است. نکته مهم در این میان نوع واکنش به انتشار آن گزارش بود. آمریکا و متحدین اروپایی اش این بار به جای ارجاع پرونده به شورای امنیت، که احتمال وتو قطعنامه توسط روسیه و چین و یا حداقل تعدیل قطع نامه صادره را در پی داشت، تصمیم گرفتند تحریم های اقتصادی فلج کننده ای را بر ایران اعمال نمایند. این بار صحبت از تحریم بانک مرکزی و تحریم خرید نفت از ایران مطرح بود، موضوعاتی که برای حکومت ایران، خط قرمز محسوب میشد، چرا که تمام سیستم اقتصادی ناکارآمد فعلی را تماما فلج میکرد. پیش آهنگی انگلستان در تحریم بانک مرکزی، عملا راهگشای عملکرد دیگر اعضای اتحادیه اروپا خواهد بود. این یکی از دلایلی است که چرا انگلستان به عنوان هدف از سوی حکومت ایران در نظر گرفته شد و مجلس فرمایشی نیز امر به تنزل ارتباطات به سطح کاردار داده بود، در حالی که از کشورهای دیگری که چنین امری را پس از انگلیس به اجرا گذاشتند، نامی در آن طرح برده نشد. هرچند که میزان واردات نفت اروپا از ایران، شاید قابل توجه نباشد، اما نکته مهم آن است که عربستان به عنوان تامین کننده نفت جبرانی، مورد توجه اروپا قرار گرفته بود. این امر، بی گمان این پیام را به بازار جهانی مخابره میکند که دنیا بدون نفت ایران نیز میتواند به سر کند. امری که به شدت ترس مقامات جمهوری اسلامی را در پی داشت. چرا یکی از مهم ترین سلاح های فشارشان را ناکار میکند. علاوه بر این، باید دانست که این اقدام اروپا، به زودی با تحریم آمریکا علیه شرکت های خریدار نفت ایران، تکمیل خواهد شد. امری که عملا صادرات نفت ایران را مختل خواهد کرد. دیگر بحث سر خرید نفت ایران توسط اروپا نیست، بلکه آمریکا و متحدانش با پی ریزی یک بازی هوشمندانه، به جای آن که  به دنبال قطعنامه ای مشابه نفت در برابر غذای عراق در شورای امنیت باشد، که به دلیل دخالت روسیه و چین امری در مورد ایران ممکن نبود، عملا با تحریم های هماهنگ چنین وضعیتی را در مورد ایران به عینیت خواهند رساند. علاوه بر آن بلوکه شدن دارایی های مقامات حکومتی در بانک های انگلیس را نیز باید در خشم حاکمان ایران، در نظر گرفت.
تحریم کامل ایران، اینبار بدون آنکه به شورای امنیت رفته باشد، در حال عینیت یافتن است. و این امری است که مقامات حاکم بر ایران، تصورش را نمیکردند، چرا که روی رای روسیه و چین در شورای امنیت حساب میکردند.
2-     انفجارهای پی در پی در تاسیسات هسته ای
امری دیگری که بی گمان عامل مهمی در تصمیم گیری برای ایجاد بحران تسخیر سفارت انگلیس بوده است، انفجارهای پی در پی ایست که مشخص نیست تا چه میزان از توانایی های موشکی و هسته ای ایران را نابود کرده است. تلاش های سپاه و نهادهای امنیتی در سرپوش گذاشتن بر انفجارهای ملارد و اصفهان، امروز بی اثر مانده و بر اساس گزارش های منتشره، ما حداقل میدانیم که بخش مهمی از ذخایر موشکی ایران در ملارد و بخشی از تاسیسات هسته ای ایران در اصفهان، طی انفجارهای مشکوکی نابود شده است.
اگر این گزاره را قبول نماییم که عامل این انفجارها، خراب کاری عوامل دیگر کشورها بوده است( گزاره ای که هنوز البته نمیتوان به قطعیت آن را قبول کرد) آن گاه این حرف صحیح خواهد بود که بپذیریم پس از انتشار گزارش آژانس، یک جنگ تمام عیار پنهان علیه ایران آغاز شده است. جنگی که در آن نه از موشک و هواپیما خبری است و نه از ناو جنگی. نقشه این جنگ به قدری برای مقامات حاکم بر ایران غیر مترقبه بوده است که خونسردی خود را از دست داده اند، چرا که می بینند در خفا، تمام آنچه برایش سال ها هزینه های سنگین داده اند، در طرفه العینی دود هوا شده است.
اگر هم این گزاره، خرابکاری، را قبول نکنیم، تنها یک خروجی  و معنا خواهد داشت، جنگ داخلی گروهای داخل نظام! و بدیهی است که در این شرایط یک بحران خارجی مورد نیاز مقامات خواهد بود که بتوانند در فضای پس از بحران، اختلافات را کمرنگ تر کنند. البته نگارنده، احتمال صحیح بودن خرابکاری داخلی در تاسیسات هسته ای و نظامی را بسیار کم میداند. چرا که انفجار دیگر در انبارهای حزب الله لبنان، میتواند شاهدی باشد بر دخالت نیروی خارجی در این امر.
به هر ترتیب، در هر دو صورت، چه خرابکاری خارجی و چه خرابکاری داخلی، ایجاد یک بحران کنترل شده به نفع نظام حاکم بر ایران خواهد بود. چرا که اولا در هر دو حالت، با چنین بحرانی میتوان فضای فکری و روانی جامعه را به سمت دیگری جلب کرد.
 ثانیا
 در حالت اول، یعنی خرابکاری خارجی، یعنی جنگ آغاز شده است، فقط دشمن دارد آرام و در خفا حمله میکند. پس بدیهی ست که نظام بخواهد هزینه حمله آن ها را افزایش دهد. یعنی علنی تر کردن جنگ.  حتی میتوان این گمانه زنی را کرد که جمهوری اسلامی که تمام دست آوردهای خود در زمینه ساخت بمب اتم را در بر باد رفته میبیند ، دوست دارد که فضا شبه جنگی شود که بتواند آخرین برگ برنده، یعنی بمب اتم را رو کند. هرچند که ما مطمئن نیستیم که ایران بمب اتم دارد یا نه، اما در صورتی که داشته باشد، این یک احتمال خواهد بود. اگر هم بمب اتم نداشته باشد، بدیهی است که جنگ عریان، بیشتر به نفع حاکمان ایران خواهد بود تا یک جنگ مخفی
در حالت دوم نیز، در سایه چنین بحرانی – تسخیر سفارت و قطع روابط دیپلماتیک – بهتر میتوان به اتحاد نیروهای درون نظام و تسویه نیروهای خرابکار اندیشید.
3-     اختلافات داخلی
امری که امروز همگان بر آن اذعان دارند، وجود اختلاف های شدید در بدنه حاکمیت جمهوری اسلامی است.  احمدی نژاد و تیم وی، بواسطه داشتن صدها پرونده از تخلفات و فساد اخلاقی و مالی چهره های شاخص اصولگرایان، به خوبی توانسته است در فضایی که همه نیروهای محافظه کار علیه وی بسیج شده اند، یک حاشیه امن برای خود ایجاد نماید به نحوی که حتی خامنه ای جرات برخورد با احمدی نژاد را ندارد. این امر از آن سبب مهم است که در انتخابات پیش رو، طرف پیروز منازعه تنها بر اساس قدرت طیفش پیروز خواهد بود.
بدیهی است که کلید آغاز تسخیر سفارت انگلیس در مجلس و به رهبری تیم لاریجانی زده شد. یک احتمال ممکن، ایجاد فضای بحران عمدی با تسخیر سفارت انگلیس توسط محافظه کاران بوده است که اولا با ایجاد این بحران، فضای بحران را در دست بگیرند و احمدی نژاد را بیشتر در گوشه رینگ منفعل و محصورنمایند، تا هم بدلیل ایجاد بحران بین المللی، از مشروعیت تیم احمدی نژاد در مذاکرات خارجی بکاهند و هم بتوانند در فضای بحرانی، احیانا نقشه های برای تضعیف احمدی نژاد اجرا نمایند. این دوگانگی مواضع در برابر تسخیر سفارت انگلیس، زمانی عینیت می یابد که به بیانیه وزارت امور خارجه که بیانگر تاسف آن وزارت از ماوقع بوده است بنگریم. حتی سکوت معنادار احمدی نژاد در مورد این اقدام، خود نشان از عدم رضایت وی از این اقدام دارد.
در ثانی در فضای بحرانی، تیم خامنه ای بیشتر میتواند نیروهای جوان معتقد به نظام را برای اجرای اهداف خود در حذف طیف دیگر، بسیج نماید.امری که در فضای آرام، شاید پتانسیل کمتری برای وقوع داشته باشد.
4-     تشدید بحران در خاورمیانه
وضعیت ناپایدار بشار اسد، متحد نظام حاکم بر ایران، به گونه ای است که کمتر ناظر بر تحولاتی را میتوان یافت که به ماندن اسد، دلخوش باشد. دیر یا زود، کشورهای عربی و کشورهای غربی، با اسد درگیری های حاد تری خواهند یافت. بدیهی است که بحرانی شدن روابط ایران و غرب، هزینه هر اقدامی علیه بشار اسد را افزایش خواهد داد. در فضای شدیدا ملتهب خاورمیانه، محافظه کاری بیشتری برای کشورهای غربی در تصمیم به رفتن بشار اسد ایجاد خواهد شد. هر چند نگارنده اعتقاد دارد این امر، دخلی بر تصمیم به تسخیر سفارت نداشته است، اما به عنوان یک احتمال هر چند با بهره بسیار کم باید در زمره انگیزه های حاکمیت بر اجرای چنین نقشه ای نگریسته شود.

در نهایت باید گفت، آنچه مبرهن است عامدانه بودن نقشه تسخیر سفارت انگلستان از سوی حاکمان ایران می باشد. پس از اعمال تحریم های گسترده علیه فروش نفت و بانک مرکزی ایران، عملا وجود ارتباط دیپلماتیک بین ایران و غرب، معنای خاصی برای حکومت ایران نداشت. در عوض با ایجاد یک بحران خودساخته همچون تسخیر سفارت، میشود که به برخی از نتایج مطلوب رسید که در این متن لیستی از انگیزه های ممکن و نتایج مطلوب ممکن برای هر کدام از این انگیزه ها در ایجاد بحران در تسخیر سفارت انگلستان  ارایه شد.

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

زیدآبادی هم ستون پنجم آمریکا و اسراییل است لابد!









امروز توفیقی نصیب شد و نوشته جناب دباشی در الجزیره را خواندم. نوشته در وصف نیروهای ستون پنجم آمریکا و اسراییل در کشوری مثل ایران بود. پس از خواندن متن ایشان یاد پاسخی افتادم که احمد زیدآبادی در سال 86 به اکبر گنجی داده بود.
نشسته ام و به این فکر میکنم که جناب آقای دباشی که مخالف حضور در صدای آمریکاست، ولی در برنامه پارازیت حضور پیدا میکند ( لابد میداند برنامه مذکور چه میزان محبوبیتی در جامعه ایران دارد و نمیخواهد از این فرصت چشم بپوشد، هر چند از یک رسانه امپریالیستی پخش میشود؟!!) امروز هم اشکالی ندارد که در مصاحبه های تلویزیونیش برای اعتبار بخشیدن به خود  نامی از زیدآبادی  ببرد، حتی اگر وی را  ستون پنجم آمریکا و اسراییل بداند.
حداقل متن وی، شامل نگارنده آن مطلب هم میشود! اما زیدآبادی فعلا زندان است و می توان از اعتبارش برای خود خرج کرد لابد


۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

تنهایی و ماشین

تنها زاده می شوی و باید تنها زندگی کنی. زندگی تجلی تنهایی و افکار توست. تنهاییت را با بیکران برآمدهای ذهنی بزی، همانطور که سیزیف زیست. اما نه! او نمی اندیشید. او فقط یک ماشین بود. پس یا ماشین باش و یا تحمل کن.
راه دیگر، جای خالی دادن است که کس از آن خبر ندارد، اگر جگر داری قدم در راهش بنه وگرنه خفه خون بگیر و دو راه دیگر یکی را بزی.
اما من ترجیح میدهم ماشین نباشم، هر چند که سخت است!

۱۳۹۰ آبان ۲۵, چهارشنبه

برای مادران آزادی، برای بلاگرهای دربند



وقتی تصمیم گرفتم که یک وبلاگ داشته باشم و هر از چندگاهی دغدغه های ذهنیم را در جایی ثبت کنم، هیچ وقت فکر نمیکردم که بخش مهمی از زندگیم با وبلاگ نویسی شروع خواهد شد. اوایل فقط به دید تفنن به آن نگاه میکردم که میتوانم بی دغده حرف هایم را، فکرم را بنویسم. همیشه فکر میکردم وبلاگ مثل یک دفترچه یادداشت است که یادگاری خواهد بود از افکارت، یک یادگاری برای روزی در آینده که برگردی و خودت را در آیینه زمان ببینی. اما کم کم فهمیدم وقتی می نویسی،  وقتی تصمیم گرفتی وبلاگی برای خودت داشته باشی، کم کم وارد یک فضای اجتماعی می شوی که قبلا تجربه اش نکردی. وقتی کم کم میبینی که دیگران هم شروع میکنند مطالبت را خواندن، وقتی نظرات آن ها را در مورد نوشته هایت، نوع فکر کردنت و نظرهایت میخوانی، میفهمی که وبلاگ نویسی با خاطره نویسی و سیاه کردن دفترچه خاطرات، که فقط و فقط برای تو می ماند و بس، فرق دارد. زندگی من هم دقیقا از اینجا تغییر کرد که یک دریچه جدید برای گفتگو برایم فراهم شده بود. جاذبه وبلاگ نویسی دقیقا در تجربه این است که میدانی که چیزی که مینویسی توسط دیگرانی، کم یا زیاد، خوانده میشود. از همینجاست که یک شبکه اجتماعی ایجاد می شود که بستری فراهم میکند برای حرف زدن، برای بحث کردن. برای چیزی که در جامعه واقعی کمتر میتوانی پیدایش کنی! چون کمتر کسی است که حوصله بحث داشته باشد، یا کمتر کسی است در جامعه حتی در بین دوستان روزانه ات که علایقش با تو یکی باشد. یا حتی کمتر کسی پیدا میشود که حرف هایت را درک کند، نقد کند! اما وبلاگ نویسی، این بستر را فراهم میکند که حرف بزنی،  نقد کنی و بفهمی کجای استدلال هایت ضعیف است، با دغدغه های دیگران آشنا شوی. دردهای جامعه را بیشتر لمس کنی و مهمتر از همه فکر کردن را بیاموزی!
اگر امروزه، این همه بلاگر زندانی در بند رژیم های توتالیتر وجود دارد، یک دلیل بیشتر ندارد، هراس تمامیت خواهان از وجود بسترهایی که خروجی آن بیان دردها از یک سو و همفکری و هم اندیشی برای یافتن علاج هاست. یک نظام تمامیت خواه، دوست دارد که روح جمعی بوجود نیاید، افراد جامعه هیچ گونه تجمع و یا تشکلی نداشته باشند که حکومت بر آن ها نظارتی نداشته باشد! چون دیر زمانی ست که حاکمان مستبد آموخته اند که وقتی انسان ها جماعتی باشند، جرات فکر کردن، نقد کردن و اعتراض کردن می یابند. بدیهی است که دشمن اصلی چنین حکومت هایی بیان حرف هایی جدا از دیدگاه های رسمی آن هاست. آن ها خوب میدانند که وقتی آدم ها گفتگو کردن را بیاموزند، دیگر زیر بار یوغ استبداد نمیروند. آن ها خوب میدانند که دموکراسی از گفتگو زاده میشود. پس طبیعی است که عرصه را بر بلاگرهایی که جرات کرده اند بلند بلند حرف بزنند، فکر کنند و  اعتراض کردن را تحربه کنند، ببند.
به این فکر میکنم که آزادی در این کشور بسان جنینی است در شکم مادر. هنوز تولد نیافته است، اما تولدش نزدیک است. هر جنینی برای زنده ماندن، به یک مادر نیاز دارد.  مادران آزادی در سرزمین من، کسانی هستند که شهامت داشتند بنویسند، شهامت داشتند بگویند چگونه فکر میکنند، شهامت داشتند اعتراض کردن را به دیگران بیاموزند. و به این فکر میکنم که مادران آزادی سرزمین من هرچند در گوشه زندان هستند اما طفل آزادی را با لحظه لحظه زندگی خود، پروار کرده اند.
 طفل آزادی، از درد و رنج این مادران در بند تغذیه میکند تا زنده بماند. اما فردا که این طفل بدنیا بیاید و بزرگ شود، خود خواهد دانست که هزینه بودنش، هزینه تولدش، اشک و خون و شکنجه هایی بود که مادران آزادی در زندان ها پرداختند. آزادی روزی خواهد دانست که نطفه اش با فکر کردن در زمانه ای که حاکمان انسان ها را کودن میخواستند، بسته شد. آزادی روزی خواهد دانست که بلاگرهای زندانی، مادرانش بوده اند


۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

نامه وبلاگ‌نویسان ایرانی به شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز


اعضای محترم شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز

با سلام و احترام

روزهایی که پشت سر می‌گذاریم٬ جهانیان با چشم‌هایی مبهوت٬ شاهد دلاوری آزادگان و دموکراسی‌خواهان جهان عرب٬ علیه دیکتاتورهایی است که دوران زعامت آن‌ها٬ چیزی جز قصه مکرر و پرغصه ستم بر مردم نبوده است. پیروزی‌های مداوم عقلانیت و خرد٬ دموکراسی و آزادی بر جهل و استبداد و تانک و توپ٬ بار دیگر بر این سخن تاریخی مهر تاییدی زد که: حکومت با کفر می‌پاید و با ظلم٬ نه!

کم نیستند صاحب نظرانی که جنبش سبز مردم ایران را از عوامل محرک بر مردمان تونس و مصر و لیبی و سوریه می‌دانند. آنان نیز مانند ما٬ قصد کوتاه کردن دست استبداد از کشور خویش را داشته‌اند. امروز اما زمان آن است که از خود بپرسیم: چه شد در کشورهای عربی٬ مردم معشوق دموکراسی و آزادی را در آغوش می‌گیرند و ما با وجود تجربه ۱۰۵ ساله٬ هم‌چنان از دست‌یازی به آن محروم‌ایم؟

فراموش نکرده‌اید و نکرده‌ایم که در روزهای سقوط دیکتاتور تونس و فرعون مصر٬ دو همراه جنبش سبز٬ مهدی کروبی  میرحسین موسوی٬ از مردم دعوت کردند تا در حمایت از انقلاب مردم مصر و تونس به خیابان ها بیایند. جوش و خروشی در جامعه فتاد و میلیون ها نفر دعوتشان را اجابت کردند. همین دعوت و همراهی با مردم باعث شده است که این عزیزان هم‌اکنون در حصر خانگی گرفتارند. انتظار مردم آن بود که در غیاب این عزیزان پرچم آزادی‌خواهی بر زمین نماند اما نه تنها حرکت مردم پشتیبان خود را از دست داده است بلکه سکوتی توام با رضایت از طرف اهل سیاست حصر این بزرگواران را در بر گرفته است.

آقایان موسوی و کروبی، با پایداری بر عهدی که با مردم بسته بودند، امروز در پیشگاه ملت، روسپید هستند. آن ها به کرات روند ظالمانه حاکمان در تضییع حقوق ملت، را به نقد نشستند و بارها بر غاصب بودن دولت فعلی و به رسمیت نشناختن آن تاکید کردند. چنانچه بیانیه های میر سبز و سخنان شیخ شجاع را بار دیگر مرور نمایید، بی شک بر اصرارشان در محکومیت حکومتی که دست به سرکوب و کشتار مردم بی گناه یازیده و لزوم پاسخگویی چنین حاکمانی بر خون های ریخته شده، وقوف خواهید یافت.

در حافظه این مردم ثبت است که چگونه شیخ شجاع در آخرین سخنان منتشر شده از حصر، چنین حکومتی را نه جمهوری و نه اسلامی دانست. این مردم هنوز به یاد دارند که آیت الله العظمی منتظری که به شهادت اکثر علما، اعلم فقها بود، رهبر فعلی را براساس احکام فقهی ظالم دانسته و حکم به عزل چنین رهبر ناعادلی داد. رهبر ناعادلی که شیخ می گفت که اختیاراتش از اختیارات خدا نیز بیشتر شده، در سیطره ولایتش و توسط نهادهای تحت سلطه اش، جنایت های بی شماری ثبت گردیده که نتیجه بی درنگش ملغی شدن ولایت اوست. مردم نیز در تظاهرات گوناگون این خواسته را فریاد کرده اند و امروز شکی در ساقط شدن ایشان از مقام رهبری بواسطه نداشتن پیش شرط چنین مقامی، عدالت، نیست.

آقای میر حسین موسوی، در بیانیه 17 ام، به صراحت کف مطالبات جنبش سبز برای گشایش باب تعامل با حاکمیت را برشمرده اند که بی گمان پیش‌شرط هرگونه کنش سیاسی حداقلی در چارچوب سیستم فعلی است و نادیده انگاشتن آن شروط، برابر با نادیده انگاشتن حق ملت بر تعیین سرنوشت خویش می باشد.

با انتشار شایعه دستگیری موسوی و کروبی، انتظار از تشکل شما بعنوان حامی این عزیزان، بسیار بیشتر از آنی بود که کردید. انتظار آن بود که اقدامی عملی در جهت خاتمه دادن به این حصر غیر قانونی از بزرگترین تشکل روحانیون اصلاح‌طلب دیده می‌شد و اگر امید به نتیجه‌ای برای این اقدام نبود آیا نمی‌توانستید به تاسی از علمای عهد مشروطه با بست نشینی در اماکن متبرکه، خواستار آزادی رهبران سبز باشید؟

 اما متاسفانه گذر ایام نشان داد که اعتراض های هر از چند شما، از کنایه هایی آن هم در خلوت وبسایت هایتان فراتر نخواهد رفت. شاید برخی استدلال نمایند که تشکل شما تحت فشار است و فرصت اعتراض سازمان یافته ندارید. اما صحبت های مناقشه آمیز گاه و بیگاه دبیرکل حزب متبوع از جمله طلب بخشش از رهبری و سخنان دیگر اشخاص برجسته آن تشکل، از جمله جناب آقای موسوی خوینی ها گمانه زنی های اولیه در جدا بودن مسیر تشکل شما از راهی که آقایان موسوی و کروبی در برابر ملت گشودند را قوی تر کرده است. این نگرانی ها زمانی رنگ جدی تری به خود میگیرد که جناب آقای موسوی خویینی ها که یک دهه پیش، نسلی از دانشجویان زندگی و آینده خود را فدای حمایت از مطبوعه به مسلخ برده شده ایشان کردند و بسیاریشان هنوز هزینه این اقدام خود را می‌پردازند از رسمیت نداشتن جنبش سبز سخن می راند! گویی برای شرکت در انتخابات و در راستای اجابت پیش شرط رهبری و فرمانده سپاه به جای اعلام برائت از جنبش سبز، راه مناسب را در پاک کردن جنبش سبز دیده اند. و یا صحبت هایی در حمایت از رهبری ایراد کرده اند که تماما با مواضع ثبت شده آقایان موسوی و کروبی در تناقض می باشد.

برای ما  جای عجب است که چگونه وزیر سابق کشور٬ می‌تواند از اجرای قانون در دوره وزارت خود سخن بگوید؟ آیا انتخابات مجلس هفتم و ریاست‌جمهوری نهم٬ بر مبنای قانون برگزار شد؟ آیا حملات نیروی انتظامی به دانشگاه‌ها - که آقای موسوی لاری مسوولیت آن‌ها را بر عهده داشته‌اند - براساس قانون بوده است؟

انتظار از اعضای شما به عنوان افرادی که داعیه‌ اخلاق‌گرایی در سیاست را دارید٬ آن است که صادقانه با مردم برخورد کنید. هیچ شخص و گروهی٬ موظف و مکلف به حمایت از جنبش سبز  نیست. هیچ حزب و دسته‌ای را نمی‌توان با استفاده از زور٬ به شرکت یا عدم شرکت در انتخابات٬ مجبور کرد. اما اخلاقی‌تر آن است که در چنین حالتی٬ از اعتبار خود و تشکل متبوع‌تان مایه بگذارید و نه رهبران جنبش سبز. پیش‌شرط‌های حضور در انتخابات برای آنان که دل در گروی جنبش سبز دارند٬ پیش از این توسط مهدی کروبی و میرحسین موسوی اعلام شده است.

ما انتظار داریم که تحول عظیمی که در دو سال گذشته در کشور رخ داده٬ رویه و روند برخی رفتارها را تغییر دهد. انتظار نداریم که هم‌چون سال ۸۴ وزیر کشور با آقای مهدی کروبی از تقلب در انتخابات سخن بگوید و زمانی که با رهبر جمهوری اسلامی محشور است٬ مهدی کروبی را به توهم متهم کند. انتظار امروز جامعه ایران آن است که همه آنانی که دستی بر آتش سیاست دارند٬ تحول اخلاقی رخ داده در جامعه طی دو سال گذشته را درک نمایند.

امضا کنندگان این نامه، ضمن اعتراض شدید به رویه تشکل متبوع شما در چند ماهه پس از بازداشت رهبران جنبش سبز، و موضع گیری هایی که بیشتر بوی منفعت گرایی شخصی و حزبی دارد، تا مصلحت گرایی جمعی، از شما می خواهند که کاری نکنید تا شایعاتی که درباره خشنود بودن برخی از بازداشت موسوی و کروبی به گوش می‌رسید٬ درباره شما مصداق پیدا نماید. از تشکل شما بواسطه ادعای همراهی با آقایان موسوی و کروبی، که یکی دبیرکل سابق تشکل تان بوده و دیگری نامزد مورد حمایت تان در انتخابات انتظار داریم که اقدام عملی جهت رفع حصر ایشان صورت دهید. اما اگر بنا به هر دلیلی راه آینده خود را خارج از اسلوب هایی که موسوی و کروبی ترسیم کرده اند، می دانید، تقاضامندیم که از حساب جنبش سبز، خرج منفعت طلبی های گروهی خود ننمایید و به صراحت اعلام نمایید که راه و حساب آن مجمع، سوا از راه موسوی و کروبی و حساب جنبش سبز است.

جنبش سبز در دو سال گذشته حداقل ۷۰ شهید تقدیم آزادی این ملت کرده و هزاران نفر از هواداران این جنبش در بدترین شرایط بازداشت و شکنجه شده اند و حتی در داخل زندان ها از مبارزه با حکومت جور و ظلم دست نشسته اند. اگر هنوز وجود جنبش سبز را انکار نمیکنید و خود را جزیی از آن میدانید، از جنابان عالی انتظار حمایت عملی داریم. بدیهی است همگان به توان شما در همراهی آگاهی دارند، لذا انتظار از شما بسان انتظار از موسوی و کروبی در حضورهای خیابانی نیست - چرا که آن زمان که هنوز به وجود جنبش سبز اذعان داشتید٬ همراهی نکردید، اکنون که گویا وجودش را نیز به رسمیت نمی شناسید، همراهی فیزیکی تان پیش کش - ولی انتظار از تشکل شما به عنوان مسوولان سابق همین حکومت و شریک در مظالم و مصایب رفته بر این ملت، بیشتر از آن خواهد بود که چند جمله دوپهلو در سایت های خود بگذارید.

دیر نیست روزی که در ایران نیز مردم با نیروی خود٬ دموکراسی را برقرار کنند٬ همانگونه که میر حسین گفته بود :“روز خشم” و روزهای غضب ملی اجتناب ناپذیر می شود. فراعنه معمولا زمانی صدای ملت را می شنوند که بسیار دیر شده است.»، اما امیدواریم ما و شما در زمره آنانی باشیم که موسوی و کروبی در وصفشان گفتند: "در کنار آنانی که از هر گونه تغییر مأیوس و نا امید بودند، در کنار آنانی که مصلحت اندیشی را به گونه ای تفسیر کردند که عافیت طلبی شخصی آنان را توجیه کند، در کنار آنانی که رعب پوشالی حکومت کودتا هر گونه حرکت را از آنان سلب کرده بود، چه بسیار کسانی هم بودند که دست از تلاش برنداشتند، چرا که باور داشتند زندگی کردن، صرفا به معنای زنده ماندن نیست."
امضاکنندگان: 
1.     http://spinooza.blogspot.com/  (اسپینوزا)
2.     http://arashbahmani61.blogspot.com/ (مرثیه‌های خاک)
3.     http://akarim8808.blogspot.com/  (وبلاگ گاه‌نوشته‌های آکریم )
4.     http://onlymehdi.wordpress.com/  (مهدی سحرخیز)
5.     http://alirezarezaee1.blogspot.com/  (علی‌رضا رضایی)
6.     https://farshadm.wordpress.com/  (فرشاد محمدی)
7.     http://nasimeazadi.wordpress.com/  (وبلاگ نسیم آزادی)
8.     http://www.shahabaddin.com/  (شهاب شیخی)
9.     http://nikomakhus1.blogspot.com /  (نیکوماخوس)
10.  http://kavehkermanshahi.blogspot.com/  (کاوه کرمانشاهی)
11.  http://mohsenmousavi.blogspot.com/  (محسن موسوی)
12.  http://khizesh2009.blogspot.com  (وبلاگ خیزش)
13.  http://sabzintan.blogspot.com/  (وبلاگ سبزین تن)
14.  http://bhrngi.blogspot.com (وبلاگ بهرنگی)
15.  http://behzad-fathi.blogspot.com/  (بهزاد فتحی)
16.  http://sarnameh.wordpress.com (وبلاگ سرنامه)
17.  http://omidfardadk.wordpress.com/  (امید فردا)
18.  http://leviathank.wordpress.com (لویاتان)
19.  http://tavazon.blogspot.com  (وبلاگ فرخ توازن)
20.  http://iran-democracy1987.blogspot.com  (وبلاگ دموکراسی)
21.  http://alireza222.blogspot.com  (وبلاگ زیر پوست شهر)
22.  http://illia-z.blogspot.com  (وبلاگ یادگاری)
23.  http://kabouk.wordpress.com/  (وبلاگ کابوک)
24.  http://www.mehdimixer.blogspot.com/  (وبلاگ سی خرداد)
25.  http://zaminegerd.blogspot.com/  (وبلاگ زمین گرد است)
26.  http://araaamnameh.wordpress.com/  (وبلاگ ارام‌نامه)
27.  http://cyrusofgreat.wordpress.com/  (وبلاگ یادداشت‌های یک آتئیست)
28.  http://tabriz26.wordpress.com/  (وبلاگ نوشته‌هایی از تبریز)
29.  https://cometoisland.wordpress.com/  (وبلاگ جزیره‌ای به نام ایران)
30.  http://melodi-not.blogspot.com/  (وبلاگ ملودی)
31.  http://armaanesabz.blogspot.com/  (وبلاگ آرمان سبز)
32.  http://darvishshirazi.persianblog.ir/  (وبلاگ محکوم به عشق وطنم)
33.  http://Yuyop.blogfa.com  (وبلاگ کلاغ سیاه قصه‌های دور)
34.  https://tohirow.wordpress.com/  (وبلاگ یک فکر)
35.  http://miralisabzineh3.wordpress.com  (وبلاگ میرعلی سبزینه)
36.  http://salamsabz.blogdoon.com  (وبلاگ رنگ سبز)
37.  http://bohtanetariki.blogspot.com/  (وبلاگ بهتان تاریکی)
38.  http://sarazarkoob.wordpress.com/  (سارا زرکوب)